سرخط خبرها

آواز پرنده‌های صبح

  • کد خبر: ۲۲۶۲۷۹
  • ۱۷ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۵:۳۱
آواز پرنده‌های صبح
یکی از مشکلات حادی که یقه خیلی از نویسنده‌ها را گرفته و از آن خبر ندارند، ضعف در نوشتن گفتگو‌های زنده و جان دار داستانی است.

یکی از مشکلات حادی که یقه خیلی از نویسنده‌ها را گرفته و از آن خبر ندارند، ضعف در نوشتن گفتگو‌های زنده و جان دار داستانی است... بیایید ساده شروع کنیم، ساده ولی مؤثر و تکنیکی... در اینجا پنج تکنیک را برای شما می‌نویسم که در بزنگاه‌های مختلفی می‌تواند به شما کمک کند.

اول؛ دیالوگ را کوتاه بنویسید

همین قدر ساده و سرراست، ولی سخت. چرا سخت؟ خودتان هم می‌دانید که نویسنده، مخصوصا از نوع مبتدی اش جانش به لبش می‌آید از خط زدن و حذف کردن. اصلا توی این موقعیت آدم عاشق کلماتی می‌شود که روی کاغذ می‌درخشند... همین است که اکثر مبتدی‌ها و خیلی از نویسنده‌های دیگر هم به نوعی واریس دیالوگی مبتلا می‌شوند.

 دیالوگ‌های ورم کرده پر از اضافات و زوائدی که اصل قضیه دیالوگ و حس وحال آن را دفن می‌کنند. این چیز‌ها مثل گردوغبار غلیظی می‌مانند که روی سنگی گران قیمت را پوشانده اند و چشم شما نمی‌تواند صیقل و درخشش اصالت آن را ببیند. پس حذف کنید، کوتاه کنید و اجازه بدهید دیالوگ به جای آنکه شاخه‌ای پوک و پلاسیده باشد، تبدیل شود به خنجری پولادین که استادی ژاپنی آن را صیقل داده است....

اما از آنجایی که هر قاعده‌ای و هر ترفندی استثنا و نقیض دارد، پس مراقب باشید. گاهی ممکن است شخصیتی حراف و پرگو در داستان شما حضور داشته باشد. گاهی شخصیت داستان شما حتی با اینکه درونگراست در لحظاتی احساس راحتی می‌کند و شاید از دستش در برود و با کسی که آدم امنی است حرفش می‌آید و‌ می‌گوید و‌ می‌گوید. 

دوم؛ وقتی ایکس سؤالی مطرح می‌کند، لزومی ندارد که ایگرگ جواب مستقیم او را بدهد

اگر قرار بود تمام شخصیت‌ها در تمام داستان‌ها یکریز جواب سؤالات یکدیگر را بدهند، دنیای داستان چقدر حوصله سربر و یکنواخت و پوچ می‌شد. اما آدم‌ها موقع گفتگو بیشتر دنبال این هستند که دغدغه‌ها و ذهنیت‌های خودشان را بیان کنند و انرژی درونی شان بیشتر هولشان می‌دهد که حرف‌های موردعلاقه خودشان را بزنند؛ چیزی مثل یک دلهره، یک حس خاص که چندساعتی است توی دلش می‌لولد، قضیه‌ای پنهانی که به تازگی متوجهش شده یا... و،  چون دیالوگ در داستان الگوی کلی خودش را از واقعیت می‌گیرد، با همین ترفندهاست که مخاطب حس می‌کند شخصیت‌های داستان شما چقدر واقعی و زنده اند...

برای مثال این صحنه از داستان «تپه های، چون فیل‌های سفید» از همینگوی را داشته باشید دختر پرسید «چی بخوریم؟» کلاهش را برداشته و روی میز گذاشته بود. مرد گفت «حسابی گرمه» (تپه های، چون فیل‌های سفید، ارنست همینگوی، برگردان نجف دریابندری) در اینجا مرد نمی‌خواهد نشان بدهد که خودش دارد تصمیم می‌گیرد. برای همین با شیطنت جواب دختر را طوری می‌دهد که چیزی که‌ می‌خواهد را از زبان خود دختر بشنود و این طوری صحنه را طوری بچیند که انگار خود دختر تصمیم گرفته «چی بخوریم» درحالی که «حسابی گرمه» یعنی یک نوشیدنی خنک باید بخوریم.

در اصل با این ترفند شما کاری می‌کنید که شخصیت‌ها بُعد پیدا کنند. مخاطب به فکر می‌رود تا بتواند ذهن آن‌ها را بخواند. دغدغه‌های آن‌ها را حس و سعی کند بازی‌های پیچیده شان را بفهمد. این بهترین علایم حیاتی برای شخصیت هاست و تمام این نمونه‌ها از طریق گفته‌های شخصیت‌ها به مخاطب منتقل می‌شود. دیالوگ داستان در کلماتی مختصر و کوتاه، اثری انفجاری ایجاد می‌کند. گلوله‌ای به مغز مخاطب شلیک می‌کند که دیگر از آن خلاصی نداشته باشد.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->