شهرآرانیوز

داستان نوجوان

| شهرآرانیوز
داستان نوجوان | دل‌گرمی آفتاب
از شانس بد ما آفتاب افتاده بود آن طرف پیاده‌رو و درست مخالف جایی که ما ایستاده بودیم می‌تابید.
کد خبر: ۱۹۷۵۰۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۶

داستان نوجوان | چه تاریک شد!
خیلی از خانم‌ها توی خانه روضه می‌گیرند و خانم‌های همسایه و فامیل را دعوت می‌کنند تا بیایند روضه گوش کنند. خانم‌گلی هم روضه داشت.
کد خبر: ۱۹۷۵۰۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۲۲

داستان نوجوان | مخصوص مامان
درست یک ساعت و ۲۰ دقیقه بود که داشتم به حرف‌های عماد گوش می‌دادم. گوش‌هایم نزدیک بود سوت بکشند و از سرم دود بلند شود.
کد خبر: ۱۹۷۰۰۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۱۳

داستان کودک | انشایی برای مادرم
انشا نوشتن کار جالبی است. می‌توانید درباره‌ی هر چیزی انشا بنویسید. مریم قرار بود برای کسی یا چیزی که بیش از همه دوستش دارد انشا بنویسد.
کد خبر: ۱۹۶۹۷۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۱۶

یادداشت نوجوان | مادر یعنی زندگی
سلام خداجانم. از شما به اندازه همه‌ی آسمان‌ها و ستاره‌هایی که آفریدی تشکّر می‌کنم که به من پدر و مادر دادی تا زندگی کنم.
کد خبر: ۱۹۶۹۶۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۱۷

داستان نوجوان | یک مشت ارزن، یک مشت گندم
خیلی‌ها وقتی گندم و خرده نان و خرده غذایی دارند، آن‌ها را برای پرنده‌ها می‌ریزند. شما تا به حال این کار را کرده‌اید؟
کد خبر: ۱۹۵۴۷۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۰۲

داستان نوجوان | جـــاده
مهتاب می‌خواست کنار پنجره بنشیند و بدون هدفون داستان‌های ‌صوتی گوش کند. ماهان هم کنار آن یکی پنجره نشسته بود و می‌خواست در سکوت کتابش را تمام کند.
کد خبر: ۱۹۳۲۱۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۳۰

داستان کودک | پس‌اندازهای خوب
بعضی‌ها دوست دارند همیشه یک چیزهایی را برای روزی که شاید چاره‌ای نداشته باشند کنار بگذارند، چیزهایی مثل پول و لباس و خوراکی و ... . آقاموشه هم این‌طور بود.
کد خبر: ۱۹۳۲۰۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۱۸

داستان کوتاه نوجوان | مهربانی، گرما دارد
قمری کوچک دیگر توانی برای پر و بال زدن نداشت. آن را در میان دستانش گرفت. بدن پرنده‌ی کوچک سرد بود.
کد خبر: ۱۹۳۲۰۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۰۶

داستان نوجوان | مهمانی ما
امروز باز هم سر همین کنترل کوچک به مشکل خوردم. البته فکر می‌کنم این دفعه حق کاملا با بابا بود. او معتقد است در جشن و دورهمی‌های خانوادگی بهتر است تلویزیون خاموش باشد.
کد خبر: ۱۹۲۷۶۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۲۹

داستان نوجوان | گروه  انار پخش‌کن‌های  شب یلدا
یلدا خیلی قشنگ است، یک شب پر از شادی و لبخند و قصه، پر از میوه‌های خوش‌مزه مانند هندوانه و انار. بابا‌بزرگ دلش می‌خواست شب یلدا که شد، همه‌ی اهل محل انار داشته باشند، انارهای شیرین و قرمز و آب‌دار.
کد خبر: ۱۹۲۷۵۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۳۰

داستان کودک | شب یلدا  کنار «باباجان‌ها»
مادر سه جعبه‌ی شیرینی خانگی رژیمی پخته بود. دوقلوها هم دفترهای نقاشی‌هایشان را برداشته بودند. بابا هم کلی هدیه‌های کوچک خریده بود که همه با هم کاغذ کادویشان کرده بودند.
کد خبر: ۱۹۲۷۵۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۳۰

داستان نوجوان | انارهای شب یلدا
چهارشنبه بود. طبق معمول، کمی زودتر تعطیل شده بودیم اما این زود تعطیل شدن دلیل خوبی برای اینکه با لبخندی پهن ‌و‌ چهره‌ای خوشحال و خندان وارد خانه بشوم نبود.
کد خبر: ۱۹۲۷۵۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۰۲

داستان کوتاه | شب مسابقات، استرس ممنوع
همین‌طور که فکرهایم تا عمق آسمان پیش می‌روند، ناگهان یک تکه ابر بزرگ روی آسمان پهن می‌شود. دیگر نه ماه پیداست، نه همان چند ستاره. فکر اینکه فردا دوباره نوک مدادهایم بشکنند یا خودکارهایم ننویسند دست‌هایم را سرد می‌کند.
کد خبر: ۱۸۵۰۷۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۰۲

یادداشت نوجوان | ستاره باش مثل پرستار
امروز برای من که هم مادرم و هم پدرم پرستارند روز پرافتخاری است. اینکه شغل پدر و مادر کسی پرستاری باشد زندگی‌اش را جالب می‌کند.
کد خبر: ۱۸۵۰۶۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۸

داستان نوجوان | عجیب و پراضطراب
از هر کسی که می‌پرسم، یک مدل امتحان میان‌ترم داده است: عده‌ای تستی، عده‌ای تشریحی. خوش‌شانس‌ترها اما بر اساس نمره‌ی ارزشیابی دو ماه اول امتیاز گرفتند و استرس امتحان از بیخ گوششان گذشت.
کد خبر: ۱۸۵۰۶۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۱۷

داستان نوجوان | جایزه‌ی طلایی
برای دهمین بار به برگه‌ی توی دستم خیره شدم. اسامی کتاب‌هایی را که ‌نوشته بودم مرور کردم: «کنســـرو غـــول» مهدی رجبی، «دروازه‌ی مردگان» حمیدرضا شاه‌آبادی، «اژدهای چهاربال» مریم عزیزی، «دلقک» هدی حدادی و «هستی» فرهاد حسن‌زاده.
کد خبر: ۱۸۵۰۴۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۵

داستان کودک | کتاب‌های امید
کتاب‌ها نشسته بودند توی قفسه و چرت می‌زدند. خیلی وقت بود کسی سراغشان نیامده بود. ورق‌هایشان از بس باز نشده بود درد گرفته و روی سرشان خاک نشسته و روی جلد بعضی‌هایشان عنکبوت تار تنیده بود.
کد خبر: ۱۸۵۰۳۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۴

دلنوشته یک نوجوان شاعر | امیدوار باش!
به نظر خانم حمیدی، امیدواری، امضای شعر‌های من است. خانم حمیدی معلم ادبیات همه‌ی کلاس‌ هفتمی‌هاست.
کد خبر: ۱۸۵۰۲۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۹

داستان نوجوان | خداقوت بابا
ناگهان می‌ایستی. در آینه به خودت نگاه می‌کنی. برخلاف همیشه لباس‌هایت کمی نامرتب است و به نظر می‌آید که به‌اندازه‌ی یک کوه خسته‌ای.
کد خبر: ۱۸۲۹۱۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۸

پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->