خاطره مرحومه شجاع از شهید سپهبد صیاد شیرازی+ فیلم جزئیات مراسم خاکسپاری همسر شهید صیاد شیرازی پروژه روشن‌گری شریعتی گفتگو با رسول جعفریان درباره جریان روشن‌فکری در ایران نگهداری از قباله‌های ازدواج به قدمت ۵ قرن در کتابخانه رضوی همسر شهید سپهبد «علی صیادشیرازی» درگذشت اول ذی‌الحجه چه اعمال اختصاصی دارد؟ نحوه خواندن نماز (واعدنا موسی) دهه اول ذی‌الحجه + اعمال ماه ذی‌الحجه توصیه جدی سازمان حج به زائران در عربستان پرونده پرواز‌های ورودی از ایران به مدینه بسته شد (۱۸ خرداد ۱۴۰۳) مشهدالرضا(ع) سوگوار ابن‌الرضا(ع)؛ عرض ارادت زائران و مجاوران به امام مهربانی‌ها در سالروز شهادت جوادالائمه(ع) + فیلم نیت‌ها محترم، اما قفل فقط با کلید باز می‌شود مراسم تشییع پیکر مادر شهیدان «شعبانی» در مشهد برگزار شد الگوی جوان، امام‌جواد (ع) میزبانی ویژه حرم مطهر رضوی از زائران در سالروز شهادت جوادالائمه(ع) نگاهی به جلوه‌های شخصیتی امام جواد علیه السلام جزئیات برگزاری کارگاه‌های مشاوره قرائت قرآن و تصحیح قرائت نماز در حرم امام رضا (ع) ویژه برنامه‌های حرم مطهر رضوی به مناسبت شهادت حضرت امام جوادالائمه (ع) اعلام شد پایان بزرگترین رویداد قرآنی دانشگاهیان کشور در مشهد | رشد ۳۰ درصدی خانواده جامعه سلامت در جشنواره قرآن و عترت ورود نزدیک به ۸۰ درصد زائران ایرانی به سرزمین وحی (۱۶ خرداد ۱۴۰۳)
سرخط خبرها

داستان بانویی که هم مادر و دختر شهید است و هم خواهر جانباز

  • کد خبر: ۱۰۱۵۰۲
  • ۱۷ اسفند ۱۴۰۰ - ۱۱:۰۸
داستان بانویی که هم مادر و دختر شهید است و هم خواهر جانباز
گفته بودند یک مادر شهید باوجود غم‌هایی که دیده، هنوز پرانرژی و شاداب درپی حل مشکلات روستای شاهین قلعه است. انرژی مضاعف او، اما قدری بیشتر از آن چیزی است که برایمان گفته اند. خنده رو و رسا برایمان از صبر می‌گوید.

الهام مهدیزاده | شهرآرانیوز - صبر می‌خواهد، صبر زینبی که غم شهادت فرزند شانزده ساله و جگر گوشه ات را ببینی، اما صبور و استوار بمانی. غم شهادت پدر را که تکیه گاه بچه هاست ببینی، اما با اقتداری زنانه پناه خواهر و برادر کوچک‌تر خود بمانی. همه این‌ها یک طرف و حالا دیدن برادری که شهید زنده است و در پی بمباران دشمن، جانبازِ ۷۰ درصد شده است یک طرف. برادری که سال هاست بی رمق روی تخت دراز کشیده است و با هر تشنج مرگ را به چشم می‌بیند. می‌گوید: «صبری که خدا به من داده زینبی است وگرنه هرکدام از این غم‌ها یک نفر را از پا می‌اندازد.

همان لحظه که پیکر پسر شهیدم را دیدم سرم را گذاشتم روی صورت نصف شده اش و گفتم: عزیز دلم، از خدا بخواه به مادرت صبر زینب (س) بدهد.» روایت امروزمان داستان «عزت روضه خوان» هفتادساله است که هم مادر و دختر شهید است و هم خواهر جانباز دفاع مقدس. او مادر شهید حمید شاهین و دختر پاسدار شهید رمضانعلی روضه خوان و خواهر جانباز ۷۰ درصد، محمد روضه خوان است.

دو دوره عضو شورای روستای شاهین قلعه بوده است و اکنون نیز ریاست آن را بر عهده دارد. علاوه برآن هم قهرمان بولینگ استان است، هم گلخانه دارد و هم اتفاقات مبارکی را برای محل زندگی خود و همسایگانش رقم زده است.

قرار مان با این مادر شهید در روستای شاهین قلعه از توابع شهرستان مشهد است. قبل‌تر آدرس داده بود که «ابتدای کوچه تابلوی فرزند شهیدم را زده اند. وارد کوچه که شدید همان خانه‌ای که روی دیوارش تصویر دو شهید دارد خانه ماست.»

با روی خوش به استقبال می‌آید. بعد که می‌نشینیم اول به آشپزخانه می‌رود تا کمی بعد با یک سینی چای برگردد. همه چیز همان طوری است که قبل از آمدن برای توصیف این مادر شهید شنیده بودیم؛ تصویر دو شهید روی دیوار است و از گوشه قاب هایشان هم چندمدال آویزان است. نور آفتاب از پنجره‌ها می‌تابد به گلدان‌های با طراواتی که گوشه‌ای از هال خانه را سرسبز کرده است.

گفته بودند یک مادر شهید باوجود غم‌هایی که دیده، هنوز پرانرژی و شاداب درپی حل مشکلات روستای شاهین قلعه است. انرژی مضاعف او، اما قدری بیشتر از آن چیزی است که برایمان گفته اند. خنده رو و رسا برایمان از صبر می‌گوید.

در عاشورای رفتنش شهید شد

شروع صحبت از شهادت فرزند این مادر است؛ «حمید، پسر ارشدم بود. سیزده ساله بودم که ازدواج کردم و پانزده سالگی خدا حمید را به من داد. جنگ که شروع شد هر روز جوانی با خانواده اش خداحافظی می‌کرد و راهی جبهه‌ها می‌شد. حمید هم با اینکه سنی نداشت، اما برای رفتن به جبهه‌های جنگ علاقه بسیار داشت. من و حاج آقا وقتی اصرار او را دیدیم با رفتنش موافقت کردیم. دم رفتن قرآن بالای سرش گرفتم و چندبار از زیرش رد شد. نگاهی به او و قرآن انداختم و توی دلم گفتم: هرچه خدا مقدر کرده باشد. راضیم به رضای او.

لابه لای صحبت، حواسش به چای و پذیرایی هم هست. چایی می‌گذارد جلویم و می‌گوید: پای دل هر مادر شهیدی که بنشینید خیلی حرف برای گفتن دارد. چند روز از رفتنش نگذشته بود که زنگ زد و گفت حالش خوب است، اما در دهمین روز رفتنش شهید شد. ۱۴ دی ماه ۶۳ بود؛ آن روز قرار بود ایران عملیات انجام دهد. رزمنده‌ها از جمله پسرم جلو رفته بودند تا کار شناسایی محدوده را انجام دهند، اما عملیات لو می‌رود و عراقی‌ها متوجه حضور آنان می‌شوند و آن محدوده را خمپاره باران می‌کنند.

روایت چگونگی شهادت حمید با گذشت این همه سال برای این مادر دردآور است؛ «زمان جنگ فرصت روایت چگونگی شهادت شهدا کم بود. چندسال بعد از شهادتش چندنفر از فرماندهان و هم ر زمانش به خانه ما آمدند. گفتند با شناسایی رزمنده‌ها دشمن محل آنان را خمپاره باران می‌کند. آن قدر روی سر آنان خمپاره می‌ریزد که چادر‌های رزمنده‌ها کامل می‌سوزد و پودر می‌شود. تعدادی از رزمنده‌ها هم که داخل چادر‌ها در حال آماده شدن بودند در آتش چادر‌ها سوختند. پسر من هم خمپاره به سرش خورده بود.»

داستان بانویی که هم مادر و دختر شهید است و هم خواهر جانباز

در ۳۱ سالگی مادر شهید بودم

این مادر شهید ادامه می‌دهد: روزی که حمیدم را به معراج شهدا آوردند حالم را نمی‌فهمیدم. اصلا متوجه نبودم که چطور خودم را به معراج شهدا رسانده ام. از هر گوشه سالن معراج صدای گریه‌ها و ناله‌های مادران و همسران شهدا به گوش می‌رسید. با همان حال خودم را به پیکر شهیدم رساندم. رویش را باز کردم نصف صورتش نبود. در آغوش گرفتمش و صورتم را روی مانده صورتش گذاشتم. کمی درددل کردم و یک دل سیر با او حرف زدم. دم رفتن گفتم: مامان جان، از خدا برای من صبر زینبی بخواه تا غم نبودت را تا آخر عمر تحمل کنم.

این مادر شهید در ادامه می‌گوید: حمید وقتی شهید شد من ۳۱ سال داشتم. قبل از آوردن پیکر شهدا همه آن‌هایی که در معراج شهدا بودند باورشان نمی‌شد که من مادر شهید باشم. یکی می‌گفت خواهرش هستی؟ یکی می‌گفت شاید مادر ناتنی شهید است. بعد آوردن پیکر شهدا وقتی پیکر فرزند شهیدم را در آغوش گرفتم متوجه شدند که من جوان‌ترین مادر شهید آن روز سالن معراج بودم. جوان ترین، اما صبورترین. خدا صبری عجیب به من داد که توانستم غم شهادت فرزند و بعد آن شهادت پدر و از دست دادن فرزند دیگری را تحمل کنم.

شهادت پدر، جانبازی برادر

روایت‌های صبوری این مادر شهید ادامه دارد: درست یک سال و سه ماه بعد از شهادت فرزند، خبر دومین شهادت برای عزت خانم می‌آید؛ «آن سال‌ها پدر و برادرم هم جبهه بودند. پدرم ۶۰ سال داشت و در شهرداری مشهد، محدوده حرم امام رضا (ع) کار می‌کرد. او از طریق بسیج راهی جبهه‌های جنگ شد. با اینکه سن و سالی از او گذشته بود، از نظر جسمی بسیار با انرژی و پرتوان بود. به همین دلیل با وجود آنکه چیزی به بازنشستگی اش نمانده بود به جبهه رفت. بیستم فروردین سال ۶۵ بود که خبر آوردند پدرم در محدوده فاو شهید شده است.»

عزت خانم جدا از آن مادر و فرزند شهید است. برادرش نیز در جبهه‌های جنگ جانباز شده است. می‌گوید: برادرم هم در جنگ جانباز شد؛ ۷۰ درصد جانبازی دارد و نیمی از بدنش فلج شده است و روزگار را به سختی می‌گذارند. با هر تشنجی که برادرم دارد، زنده می‌شود و می‌میرد.

عزت خانم در برابر سومین مصیبتی که می‌بیند دوباره صبوری می‌کند؛ «تصمیم گرفتم پسر دیگرم را داماد کنم. ۱۶ شهریور سال ۸۱ بود که بنا بود برویم خواستگاری. پسرم رفت آرایشگاه و دیگر برنگشت. در مسیر برگشت تصادف کرده بود. تصادف آن قدر شدید بود که جنازه اش را نتوانستند غسل دهند و بعد تیمم پیکر او را هم به خاک سپردیم.»

داستان بانویی که هم مادر و دختر شهید است و هم خواهر جانباز

جوان‌هایی عین جوان خودم

این مادر شهید ادامه می‌دهد: الان دو پسر و دختر دارم که هر کدام زندگی خودشان را دارند و به خانه بخت رفته اند. حاج آقا هم چند سال قبل فوت کرد. این است که اکنون من مانده ام و این عکس‌ها و گل ها.

عزت خانم تمام خانه را پر از گل کرده است که به گفته خودش مونس و همدم او هستند. جدا از آن، داخل باغچه حیات خانه اش انواع سبزی خوردن، صیفی جات و گیاهان دارویی را کاشته است. او می‌گوید: تا زمانی که زنده هستیم باید قدر این نعمت خدادادی را بدانیم و از تک تک لحظاتمان استفاده کنیم. سعی کردم از عمرم بهترین استفاده را بکنم.

او ادامه می‌دهد: چند دور عضو شورا بودم و الان نیز رئیس شورای روستای شاهین قلعه هستم. دلم می‌خواهد برای جوان‌های روستا که هر کدام مثل فرزندان خودم هستند کاری کنم. مشکل الان روستای ما کم آبی و نبود کشاورزی و بیکاری جوان هاست. اگر کار باشد زندگی دارند و ازدواج می‌کنند. اما امان از بیکاری. همین شرایط است که فکر فراهم کردن شرایط برای تأمین بسته‌های معیشتی برای خانواده‌های نیازمند روستا را به سر این مادر شهید انداخته است تا این اقدام امروز از اقدامات او باشد.

این بانوی فعال می‌گوید: فرماندهی پایگاه بسیج روستا را نیز بر عهده دارم که به نام فرزندم است. از طریق بسیج سعی می‌کنم امکاناتی برای رفع محرومیت خانواده‌های این روستا فراهم کنم. زمانی که عضو اولین دوره شورای روستا بودم خیلی دوندگی کردم تا گاز را به روستا برسانم.

رمضانعلی روضه خوان از شهدای شهرداری: با شهادتم زینب وار صبوری کنید

رمضانعلی روضه خوان هشتم مهر ۱۳۰۷، در شهرستان مشهد به دنیا آمد. پدرش ملاغلامعلی و مادرش لیلا نام داشت. او در حد خواندن و نوشتن سواد آموخت و در شهرداری مشهد مشغول به کار شد. او سال ۱۳۳۰ ازدواج کرد و صاحب چهار پسر و سه دختر شد. با شروع جنگ از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. در مدت حضورش یک بار دچار جانبازی شد، اما میدان نبرد را خالی نکرد. رمضانعلی روضه خوان نوزدهم فروردین ۱۳۶۵ در فاو بر اثر اصابت ترکش به پشت شهید شد.

پیکر او را در صحن حرم امام رضا (ع) به خاک سپردند. در فرازی از وصیت نامه او آمده است: «از درگاه خداوند متعال خواهانم که با پیروزى رزمندگان، ان شاءا... دیدار‌ها تازه گردد. آمین یا رب العالمین. همسر عزیزم، اول اینکه مرگ حق است. از مرگ نباید ترسید و چنانچه شهادت نصیب بنده شد، اول اینکه خواهشى که از شما دارم، در شهادت بنده خیلى ناراحت نباشید و گریه و زارى زیاد نکنید که دشمن خوش حالى کند. شما خواهرانم، زینب وار صبر کنید که خدا صبرکنندگان را دوست دارد. همچنین فرزندانم، اگر چنانچه بنده شهادت نصیبم شد، باعث افتخار شما‌ها مى باشد.»

قهرمان ۷۰ ساله بولینگ

این مادر شهید که حالا در آستانه هفتادسالگی است در حوزه ورزش نیز دستی بر آتش دارد. می‌گوید: آخرین مدال من برای بولینگ و پرتاپ دیسک و تپانچه مربوط به چندماه قبل از اعلام شروع کرونا در کشور بود. سال ۹۸ در مسابقات کشوری بانوان ایثارگر، همسران و مادران شهید از خراسان رضوی به کردان کرج اعزام شدیم. آن سال توانستم مدال برنز مسابقات کشوری را کسب کنم. سال قبل‌تر نیز مدال نقره کسب کرده بودم.

او از علاقه اش به ورزش می‌گوید. اینکه ورزش سن وسال نمی‌شناسد؛  برای خیلی‌ها عجیب بود که دنبال ورزش و مسابقات باشم. رفتن به مسابقات کشوری هم کار ساده‌ای نبود و بعد از مسابقات شهرستان و استان توانستم در دو مرحله کشوری این مسابقات راه پیدا کنم.

از بولینگ و حسی که به این ورزش دارد می‌پرسم. می‌گوید: برای من بولینگ یعنی امید داشتن تا لحظه آخر. شاید همان لحظه آخر که توپ بولینگ را رها می‌کنی همه امتیاز‌ها را بگیری.

خانواده‌های شهدای شهرداری را دریابید

گلایه‌های مادرانه برای مسئولان بخش پایانی صبحت ما با این مادر شهید است. می‌گوید: مادران شهید را دریابید. این مادران از پاره تن خودشان گذشتند تا شما اکنون پشت میز مدیریت باشید. اگر این خانواده‌ها و خون پاک پدران، همسران و فرزندانان آنان نبود، امروز شما این طور با خیال راحت حساب وکتاب دوتا دوتا چهارتای حقوق آخر ماهتان را نمی‌توانستید داشته باشید.

کاری نکنید که قلب مادر شهید بشکند و از شما و عملکرد شما ناامید شود. پسر کوچک من بیکار است. ۵ سال از عمرم را دوندگی کردم تا بتوانم کاری برای او فراهم کنم. بنیاد شهید که رفتم گفتند که الان لیسانسه‌ها بیکارند چه برسد به پسرشما که دیپلم دارد. گفتم: نمی‌گویم که کارمندش کنید. هرکاری که در توان و اندازه مدرک اوست، مثلا نگهبانی و...، اما انگار نه انگار. چهار سال قبل تصمیم گرفتم بروم شهرداری مشهد.

پدر من جزو ۳۶ شهید شهرداری مشهد است و عکس او را در ساختمان شهرداری مشهد زده اند. آن زمان پسرم ۲۵ سال داشت. شهردار مشهد را جلوی نمازخانه پیدا کردم و او دستور داد هرچه که می‌توانید برای این مادر و دختر شهید انجام دهید، اما کارمندان شهرداری و کمیسیون‌های مربوط هیچ کدام کاری انجام ندادند.

بغض می‌کند و اضافه می‌کند: شهرداری مشهد ۳۶ شهید دارد آیا واقعا حق هر کدام از خانواده‌های این شهدا نیست که حداقل به جای شهیدشان در شهرداری شاغل شوند؟

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->