بازداشت دو سارق موتورسیکلت در تهران| آنها پدر و پسر بودند دستگیری سارق سابقه‌دار حین سرقت از اداره ثبت‌احوال پنج راه حل برای تشخیص ایمیل‌های جعلی آیا می‌دانید تفاوت حکم تخلیه و دستور تخلیه فوری چیست؟ اظهار نظر یک پزشک درباره واکسن HPV کار را به دفتر رهبری کشاند پلیس جوان به علت تیراندازی به شرور مست محاکمه شد| بیکاری، حکم زندان و پرداخت دیه تاوان انجام وظیفه! اعضای بدن جوان بیست‌‌ودوساله نیشابوری اهدا شد جوان بدبخت مشهدی به پلیس پناه برد| یک زن خائن و دیگری دیوانه کتک زن! آتش‌سوزی‌‌های سریالی خانه‌ها در یک روستای دورافتاده | اهالی می‌گویند کار اجنه است! اخاذی مرد شیطان صفت از همسر سابقش | شگرد او انتشار تصاویر خصوصی بود! اعترافات تکان‌دهنده زورگیران بی‌رحم درباره قتل جوان بی‌گناه | مقتول ۲ فرزند خردسال داشت آتش‌سوزی مغازه تعویض‌روغنی در خیابان رسالت مشهد با یک مصدوم (۱۳ خرداد ۱۴۰۳) برخورد قاطع قضایی با تغییر کاربری ۴۸ هکتار از زمین‌های کشاورزی در شهرستان مشهد واژگونی خودرو در خواف پنج مصدوم برجای گذاشت (۱۳ خرداد ۱۴۰۳) جزئیات آتش سوزی برج اوپال و ساختمان خیابان ایرانشهر در تهران (۱۳ خرداد ۱۴۰۳) دستورالعمل ملی البسه استاندارد بیماران به تمامی بیمارستان ها و مراکز تشخیصی و درمانی وزارت بهداشت ابلاغ شد اعلام شرایط جذب سرباز معلم در سال ۱۴۰۳ + جزئیات امحای بیش از ۵۲ تن از کالا‌های انبار‌های اموال تملیکی در مشهد ویدئو | لحظه برخورد صاعقه به مرد روس پیوند قلب با موفقیت در دانشگاه علوم پزشکی مشهد انجام شد (۱۳ خرداد ۱۴۰۳)
سرخط خبرها

مادرجانِ خانم ابراهیم زاده

  • کد خبر: ۲۱۵۳۶۲
  • ۱۴ اسفند ۱۴۰۲ - ۱۷:۵۳
مادرجانِ خانم ابراهیم زاده
خانم ابراهیم زاده همسر ندارد و از مادرش نگهداری می‌کند. زندگی او بر مدار مادرش می‌چرخد.

خانم ابراهیم زاده ریزنقش است. آرام حرف می‌زند. تا حالا نشنیده ام صدایش بالا برود. وقتی به صورتش نگاه می‌کنی آرامشش دلت را آرام می‌کند. او معاون یکی از مدارس حاشیه شهر است و نیمی از وقتش در روز را صرف حضور در مدرسه می‌کند.

در بین ساکنان ساختمان بیشترین تعامل را با او دارم. هر دو در یک طبقه ساکن هستیم و برای جابه جا کردن خودروهایمان زیاد هم را می‌بینیم. از دار دنیا یک مادر دارد، یک دختر و یک نوه. وقتی کفش‌های قرمز رنگ تق تقی نوه کوچکش جلو در است می‌فهمم امروز کیف همسایه ام کوک است. چون صدای خنده از واحدشان به گوش می‌رسد. خانم ابراهیم زاده با مادرش زندگی می‌کند. مادری هشتادوسه ساله که با واکر راه می‌رود.

سکوت همسایه مان، اما حدود یک ماه پیش شکست. صدایش به واحد ما هم می‌آمد. برایم عجیب بود. او و بلندبلند حرف زدن؟ صدایش می‌آمد که می‌گفت مادرجان خودت را بکش بالا. مادر جان آرام. مادرجان می‌افتی و...

لحظاتی بعد تلفن همراهم زنگ خورد. آن سوی خط خانم ابراهیم زاده نفس نفس زنان کمک می‌خواست. گفت خودت را برسان مادرم افتاده نمی‌دانم چه شده تکان نمی‌خورد.

نفهمیدم چطور چادرم را سرم کردم و خودم را به او رساندم. مادرش کنار تخت نشسته بود. چشم هایش گوشه اتاق را نشانه رفته بود. همسایه ریزنقش ما هم نفس نفس زنان بالای سرش ایستاده بود. آرام گفت فکر می‌کنم مادرم فلج شده است. بعد بغضش ترکید و زد زیر گریه. بین گریه هایش گفت داشت با واکر راه می‌رفت نمی‌دانم چه شد خورد زمین. حالا هر کاری می‌کنم زورم نمی‌رسد او را روی تختش بخوابانم. تکان نمی‌خورد. با هم زیر بغلش را گرفتیم. به سختی توانستیم دونفری او را روی تخت بکشیم.

خانم ابراهیم زاده همسر ندارد و از مادرش نگهداری می‌کند. زندگی او بر مدار مادرش می‌چرخد. مادرش امروز هرچه هوس کرده همان را می‌پزد. مادرش امروز مریض است مرخصی می‌گیرد و مدرسه نمی‌رود. مادرش امروز نوبت دکتر دارد خودش را می‌رساند و او را  دکتر می‌برد. قبل تر‌ها می‌گفت دخترم گفته فکر نکنی پیرشوی من همین کار‌ها را برایت انجام می‌دهم به این هوا نباشی. من از این کار‌ها نمی‌کنم بعد ریز ریز می‌خندید و می‌گفت من پیر بشوم از هیچ کس توقع ندارم. خودم باروبندیلم را جمع می‌کنم و می‌روم خانه سالمندان.

حالا او مانده و مادری که فلج شده است. صبح تا ظهر پرستار از او مراقبت می‌کند بعد دخترش می‌آید و از مادر پرستاری می‌کند. فقط او می‌فهمد مادر چه می‌خواهد. مادر زمزمه می‌کند دختر می‌فهمد گردنش درد می‌کند. مادر لب هایش را تکان می‌دهد و دختر می‌فهمد آب می‌خواهد. چه خوب که هنوز نسل دختر‌های دل سوز منقرض نشده است.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->