هر کسی در زندگی خود یک قهرمان دارد که برایش ارزش زیادی قائل است. قهرمان زندگی ما که حتما نباید از ابرقهرمانان قصهها باشد! «مرجان زارع» شعری درباره پدر سروده است که در ادامه میخوانیم.
یکی با یک شاخه گل، آن یکی با یک کاردستی و قطعهی ادبی زیبا و دانشآموزی دیگر با خوب درس خواندن سعی میکند به معلمش بگوید چقدر او را دوست دارد و به مقام معلم احترام میگذارد.
خانم معلم نقاشی غزاله را برداشت. به بچهها نشان داد و گفت: «چه کسی تا حالا پرندهای مانند این پرنده و خورشیدی مثل این خورشید دیده است؟» هیچکس ندیده بود.
مورچهکوچولو وقتی میخواست از یک تا ده بشمارد، اینجوری میشمرد: «یک، سه، چهار، دو، شش، هفت، ده...» یک روز که مورچهکوچولو رفت توی باغچه بازی کند، آنجا یک حشرهی عجیب دید، یک حشره که یکعالمه پا داشت.
بیمارستان نوساز، بزرگ و روشن است و سقفی بلند دارد. با این حال، هوا گرفته است. همانطور که در بخشها دور میزنیم، از دیدن کودکان بیمار و بیرمق دلتنگ میشویم.
«افرادی که قهرمان میشوند خیلی مورد توجه مردم قرار میگیرند و باید بیشتر مراقب رفتار خود باشند. اگر بهترین قهرمان هم باشیم، اما اخلاق جوانمردانه نداشته باشیم، پس از مدتی فراموش میشویم.»
وقتی مامان میخواهد برای شما خواهر یا برادری بهدنیا بیاورد تا از تنهایی دربیایید در همه دورانی که نینی را در شکم خود دارد از سوی یک «ماما»ی مهربان سلامتی خودش و بچه را باید کنترل کند.
با فرا رسیدن فصل بهار، به هرجا نگاه میکنیم، مناظر زیبایی میبینیم که هریک جلوهای از قدرت آفریدگار است. حال و هوای بهاری، ما را سر ذوق میآورد بهویژه امسال که بهار طبیعت با بهار قرآن همراه شده بود.