سرخط خبرها

۶۵ سال زندگی مشترک

  • کد خبر: ۳۰۷۳
  • ۱۵ مرداد ۱۳۹۸ - ۱۳:۳۸
۶۵ سال زندگی مشترک
زوج محله بهشتی از راز خوشبختی خود می‌گویند

نجمه موسوی‌زاده - پیرمرد پلاستیک خرید هنوز به دستش است که از راه می‌رسیم، بسیار گرم و صمیمی ما را به منزلش دعوت می‌کند، خانه کوچک و باصفایی که باغچه آن زیبایی خانه را دوچندان کرده است، همسرش که روی تختی در اتاق نشسته با پایی که چند سالی است دیگر یاری‌اش به حرکت نمی‌کند با روی گشاده میزبان ما می‌شود، هر دو متولد شیروان هستند، اما ۳۲ سالی است که ساکن مشهد شده‌اند. ۶۵ سال از زندگی مشترک آن‌ها می‌گذرد، اما هنوز هم در صحبت با هم ملاحظاتی دارند، پیرمرد همسرش را که نسل آن‌ها ترک است به زبان ترکی مامان‌سی (مامان بچه‌ها) صدا می‌کند و زن نیز به او می‌گوید حاج آقا و بیشتر اوقات نیز او را از زبان بچه‌هایش بابا صدا می‌کند، هرچند به مناسبت سالگرد ازدواج حضرت علی (ع) و حضرت زهرا (س) به منزل آن‌ها رفته‌ایم، اما هنگام گفتگو چنان صحبت‌های آن‌ها به دل می‌نشیند که زمان را فراموش می‌کنیم.

از خواستگاری تا ازدواج
محمدحسین قاسمیان پیرمرد ۹۰ ساله محله بهشتی از آشنایی و ازدواجش با خُرامان وطن‌پرست و راز ۶۵ سال زندگی مشترکشان این‌گونه برایمان می‌گوید: ۲۴ ساله بودم که مامان‌سی را زمانی که از مدرسه برمی‌گشت می‌دیدم حتی چندبار جلو او را در کوچه گرفتم تا برای ازدواج با او صحبت کنم، اما آنقدر دختر با حجب و حیایی بود که هیچ وقت حاضر نشد با من صحبت کند، از آنجا که نسبت فامیلی دوری داشتیم از پدرم خواستم تا او را برایم خواستگاری کند. او ادامه می‌دهد: پدرش به ازدواج ما رضایت داد، اما برادرش می‌گفت هنوز خواهرم کوچک است و زود است که به خانه بخت فرستاده شود. برای همین هم سخت‌گیری‌هایی می‌کرد، اما من که خرامان را بسیار دوست داشتم هر چه گفتند قبول کردم. منزل پدری حاج آقا قاسمیان در شیروان خانه‌باغی به مساحت هزار متر بود، زمانی که برادر خرامان شرط گذاشت که او را به خانه نو ببرد. پدرش ساختمان باغ را خراب و منازل کوچکی در باغ می‌سازد تا پسرانش بتوانند در آن زندگی کنند: «یک سالی ساخت این خانه‌ها زمان برد و بعد از آماده‌شدن سور و سات عروسی را راه انداختیم، تمام فامیل، دوست و آشنا را دعوت کردیم و ۳ شبانه‌روز جشن گرفتیم.»

جهیزیه ساده
خرامان که تا این لحظه ساکت بود دنبال حرف همسرش را می‌گیرد و می‌گوید: آن‌زمان ارزانی بود و مراسم عروسی بسیار ساده برگزار می‌شد حتی جهیزیه‌ای که دختر به خانه بخت می‌برد فقط لوازم اولیه و ضروری زندگی بود مانند ۶ بشقاب و لیوان، یک فرش و چراغ و چند دست رختخواب؛ خیلی مردم اهل تجملات نبودند و همین باعث شده بود تا ازدواج‌ها آسان باشد. در حالی که چادر رنگی روی پاهایش را مرتب می‌کند، ادامه می‌دهد: ۱۲ ساله بودم که حاج آقا به خواستگاری‌ام آمد، آن زمان رسم نبود که نظر دختر را بپرسند کافی بود پدر دختر خواستگار را بپسندد بساط عروسی راه می‌افتاد برای من هم همین‌طور بود، اما خدا رو شکر او پسر خوبی بود و در ۶۵ سال زندگی مشترکمان همیشه روی خوش داشته و این محبت او برای من کافی بود. وقتی از خرامان در‌باره روز ازدواجش سؤال می‌کنیم، صورتش به خنده باز می‌شود: «دختربچه کوچکی بودم که تصدیق کلاس ششم را در خانه شوهر گرفتم برای همین هم چیز زیادی از خانه‌داری و همسرداری نمی‌دانستم. به خاطر دارم که مادرم روز قبل ازدواج به من نصیحت کرد که دختر باید هم‌دل و هم‌پای همسرش باشد. نکند یک وقت بگویی فلان چیز را می‌خواهی شاید وسعش نرسد برای تو بخرد. هیچ خوب نیست که مرد شرمنده زنش شود.»

«جان» زندگیِ من
حاج آقا قاسمیان با اشاره به اینکه زمان ازدواجش شاگرد مغازه فرش‌فروشی بوده است، بیان می‌کند: خاطر خرامان برایم خیلی عزیز بود، در طول این ۶۵ سال که از زندگی مشترکمان می‌گذرد هر زمان صدایم کرده با «جان» جواب او را داده‌ام هیچ گاه به او درشتی نکرده‌ام. البته خرامان هم دختری بود که از همان اول با کم و زیاد من ساخت، حتی روز‌های جنگ که در جبهه بودم نگهداری بچه‌ها
بر عهده او قرار داشت. آن هم تک و تنها، چون تک دختر بود و مادرش نیز به رحمت خدا رفته بود. خرامان از زندگی یک تازه‌عروس در دهه ۳۰ این‌گونه می‌گوید: آن‌زمان نه لوله‌کشی آب بود و نه گازکشی و برق‌کشی؛ برای همین هم آب را از آب‌انبار می‌آوردم که مسافت زیادی تا خانه ما داشت. برای پخت غذا هم از چوب و هیزم استفاده می‌کردم، زمستان که هوا بسیار سرد می‌شد کنده درخت زردآلو را در بخاری می‌ریختم و تا صبح حواسم بود که آتش کنده تمام نشود و بچه‌هایم سرما نخورند. او می‌افزاید: صبح هم خاکستر کنده‌ها را با جارویی که از پر مرغ و خروس درست کرده بودم، جمع می‌کردم. نفس عمیقی می‌کشد و پی حرفش را می‌گیرد: خداوند به ما ۱۲ فرزند هدیه کرد که دختر اولم شهربانو در همان چند ماهگی از دنیا رفت، اما پسر اولم در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید، بچه‌ها پشت سر هم بودند برای همین هم موقعی که می‌خواستم کار‌های خانه را انجام دهم یکی را به پشت کمرم می‌بستم.

چشم و هم چشمی نبود
هر دو ساده‌زیستی و همدلی را رمز سال‌ها زندگی مشترک خود می‌دانند و می‌گویند: «تشریفات و تشکیلاتی که الان وجود دارد فقط به زندگی‌ها لطمه وارد می‌کند، آن زمان چشم و هم‌چشمی نبود زمانی که به منزل اقوام و دوستان می‌رفتیم یا آن‌ها به خانه ما می‌آمدند با ساده‌ترین چیز‌هایی که داشتیم پذیرایی می‌کردیم حتی در ایام نوروز به جای شیرینی، کشمش و سنجد جلو مهمان می‌گذاشتیم.»

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->