٣٨ خودرو طی ٢۴ ساعت گذشته در مشهد توقیف شد (۹ فروردین ۱۴۰۳) افزایش تعداد کشته‌شدگان تصادف ۲ خودرو در محور دامغان - جندق به ۹ نفر + تصاویر (۹ فروردین ۱۴۰۳) ثبت نام آزمون‌های ورودی مدارس سمپاد و نمونه‌دولتی از ۱۸ فروردین آغاز می‌شود فروش بلیت قطار‌های نیمه دوم فروردین از امروز آغاز شد (۹ فروردین ۱۴۰۳) فرودگاه مشهد در رتبه دوم پر ترددترین فرودگاه‌های کشور در نوروز ۱۴۰۳ قرار گرفت بانک شیر مشهد در روز‌های کاری ایام نوروز فعال است خدمات‌رسانی به بیش از ۱۰۰۰ مسافر نوروزی در داروخانه‌های هلال احمر خراسان رضوی چرا مبالغ جریمه‌های رانندگی ۵ برابر شد؟ ۴۰ درصد مراجعه کنندگان به داروخانه‌های مشهد غیربومی هستند تصادف مرگبار پژو پارس و سوناتا در جاده‌های سمنان (۹ فروردین ۱۴۰۳) ویدئو| جزئیات پرونده زمین خواری به ارزش ۳ هزار میلیارد تومان در آستارا واژگونی پراید در جاده نیشابور به سبزوار ۴ کشته و مصدوم برجای گذاشت (۹ فروردین ۱۴۰۳) ممنوعیت ترافیکی شب‌های قدر سال ۱۴۰۳ در مشهد اعلام شد ظرفیت قطار‌های منتهی به مشهد در شب‌های قدر افزایش می‌یابد؟ (۹ فروردین ۱۴۰۳) کاهش ۸ درصدی تردد خودرو‌ها در ورودی‌های خراسان رضوی (۹ فروردین ۱۴۰۳) اولین واکنش فرزند آیت الله علم الهدی به شایعه مشارکت در یک هلدینگ گردشگری مه گرفتگی و غبار محلی در جاده‌های خراسان رضوی (۹ فروردین ۱۴۰۳) دستگیری قاچاقچی حرفه‌ای در تهران| ۲۲ کیلوگرم شیشه کشف شد (۸ فروردین ۱۴۰۳)
سرخط خبرها

فانوسی روشن در گردنه کوه‌های آذربایجان

  • کد خبر: ۱۳۷۶۵۷
  • ۱۰ آذر ۱۴۰۱ - ۱۷:۱۴
فانوسی روشن در گردنه کوه‌های آذربایجان
یادی از ریزعلی خواجوی که دهقان فداکار کتاب‌های درسی مان بود و ۱۱ آذر ۹۶ بدرود حیات گفت.

کلاس سوم که بودیم، توی کتاب فارسی مدرسه، زمانی که به درس «دهقان فداکار» می‌رسیدیم، خورشید پشت کوه‌های پربرف آذربایجان پایین می‌آمد. هوا سرد می‌شد و از لای پنجره کلاس طوری سوز می‌آمد که هر شعله فانوسی را خاموش می‌کرد. داستان جلو می‌رفت و هوا تاریک‌تر می‌شد و ریزعلی خواجوی در آستانه یک اتفاق ماندگار بود.

به ما گفته بودند دست از کار کشیده بود و داشت به ده برمی گشت. اما واقعیت این بود که باجناقش را تا رسیدن به راه آهن، همراهی کرده بود و داشت برمی گشت خانه. برای دانش آموز کلاس سوم چه فرقی می‌کند قهرمان داستان از کجا برمی گشت؟ برای دانش آموزها، آن صدای غرش ترسناک کوه و ریزش سنگ ها، قسمت دلهره آور ماجرا بود.

تصور نزدیک شدن قطار و برخورد با کوه و خرده سنگ ها، آن‌ها را به ادامه روایت ترغیب می‌کرد. قرار بود در این درس درکنار آشنایی با معنای کلمات «واژگون»، «اندیشه» و «مضطرب»، با مفهوم «فداکاری» هم آشنا شوند.

جوان سی ویکی دوساله‌ای را تصور کنند که لباس از تن می‌کند و با نفت فانوس، شعله‌ای دست وپا می‌کند تا لوکوموتیوران آگاه شود و ترمز قطار را بکشد و جان ده‌ها مسافر و کودک را نجات دهد. این تصویر یک قهرمان شجاع بود. اما نقطه که به آخر داستان نشست و رفتیم به سراغ درس بعدی، دیگر کسی سراغ ادامه داستان ریزعلی خواجوی را نگرفت. صفحات کتاب درسی، جای خوبی برای روایت مصائب زندگی او نبود. بعدها، وقتی خبرنگاران یکی یکی او را بیرون از کتاب‌ها پیدا کردند، دیگر یک جوان سی ویک ساله نبود.

پیرمرد رنجور، اما باعزتی بود که نامش با کتاب‌های فارسی بر سر زبان‌ها افتاده بود، اما یک کلمه فارسی حرف نمی‌زد. ترک زبان بود و با آن کلاه شاپوی معروف، از ناگفته‌های آن شب سرد پاییزی می‌گفت. ازبرعلی حاجوی که اول بار با اشتباه روزنامه اطلاعات در نشر خبر، با نام ریزعلی خواجوی شناخته شده بود، وقتی به مرور آن شب معروف می‌پردازد، تعریف می‌کند: «وقتی قطار متوقف شد، با حمله مأموران قطار از من استقبال شد!»

لبخند می‌زند و ادامه می‌دهد: «سوءتفاهم بود. خیال می‌کردند بی دلیل می‌خواستم قطار را متوقف کنم.» او با هزار مکافات، بالاخره مجال حرف زدن پیدا می‌کند تا ثابت کند راستی راستی کوه ریزش کرده است. بعد‌ها هم که در تصویر کتاب‌های درسی، بر تن عریانش یک زیرپیراهنی می‌پوشانند، غائله حواشی را ختم و اعلام می‌کند آن شب اصلا برهنه نبوده است.

کتش را آتش زده و یک لا پیراهن به تن داشته است، اما دیگر کسی نمی‌گوید بعد از آن دویدن‌های نفس گیر و تعریق بسیار و سرمای استخوان سوز، چطور سینه پهلو می‌کند و دوهفته‌ای تمام بدنش در اثر عفونت، او را روی تخت بیمارستان می‌اندازد و بهای فداکاری اش می‌شود فروختن گوسفندهایش برای هزینه‌های درمان.

سال ۸۵ در سومین همایش اعطای تندیس فداکاری، درحالی از او تجلیل می‌شود که قامت شریفش زیر بار هزینه‌های زندگی خم شده است و این بار حریف قطار مشکلات و مصائبی که با شتاب به سمتش می‌آید، نیست.

او که سال‌ها در معرض مصاحبه‌های گوناگون قرار گرفت، بار‌ها با زبان بی زبانی از شرایط دشوارش گلایه کرد، اما آنچه هربار بی تردید به آن اقرار می‌کرد، پشیمان نشدن از کاری بود که سال ۴۱ مسیر زندگی اش را عوض کرد و تا پایان عمر هشتادوشش ساله اش به آن افتخار می‌کرد. ۱۱ آذر ۹۶، ازبرعلی حاجوی بر اثر بیماری ریوی درگذشت، درحالی که شعله فانوسش همچنان در گردنه‌های کوه‌های آذربایجان روشن است.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->